آوا فرشته کوچولوی منآوا فرشته کوچولوی من، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آوای زندگی

کارگاه مادر و کودک اردیبهشت

دیروز آخرین جلسه ترم اول کارگاه مادر و کودک اردیبهشت بود که آوا رو بردم اولش آوا غریبی می کرد و بصورت فردی بازی می کرد و اما کم کم روابط جمعیش بهتر شد و توی بیشتر بازیهایی که شراره جون انجام می داد مشارکت می کرد.  توی این کلاسها بازی ها و شعرهای کودکانه، کاردستی، کتاب داستان، زنگ تفریح و بازی آزاد (تاب، سرسره، استخر توپ و... ) انجام می شد. در کل آوا خیلی دوست داشت و استقبال کرد.   ...
11 آبان 1393

سفر شمال (کتالم)

از هشتم تا یازدهم مهر با خونواده خودم رفتیم شمال. بعداً عمو و زن عموی آوا به ما پیوستند. با اینکه از روز اول تا آخر بارون میومد ولی خیلی خوب بود. یه تراس رو به دریا داشت که وقتی بارون خیلی شدید بود و نمی تونستیم بریم بیرون اونجا میشستیم و لذت می بردیم.     ​ اینجا مثلاً قهر کردی        ...
11 آبان 1393

بالاخره موهای آوا رو کوتاه کردم

اوایل مهر بود که آوا رو بردم آرایشگاه قبلش به خاله عاطفه گفته بودم که حسابی بخوابوندش و غذا بهش بده که  موقع کوتاه کردن کج خلقی نکنه،  منم یک عروسک کوچولو براش خریدم به عنوان جایزه بهش بدم و سرشم باهاش گرم بشه، اتفاقاً هم خیلی کارساز بود و تا اومد مقاومت کنه عروسک و بهش دادم و کلی ذوق کرد.     بعد آرایشگاه رفتیم خونه مامانم و بعد از کلی قربون صدقه رفتن خانواده، آوا با به هم زدن 2 تا انگشتاش گزارش داد که موهاشو  چجوری براش قیچی کردن ...
11 آبان 1393

کلماتی که آوا میگه

درست بر خلاف اینکه آوا کوچولو زود راه افتاد و حرکتهاش زودتر از سنش بود ولی تو حرف زدن یک کم تنبله  ولی می گن اینایی که دیر حرف می زنن بعداً مخ آدمو می خورن  به هر حال بچه ها با هم فرق دارن دیگه یه مدتی به همه می گفت مامان، در حال حاضر عاطفه (خاله اش) رو آبده و حجت (داییش) رو حجَ صدا می کنه به بقیه مامان میگه، به باباش هم جدیداً میگه عَضا (علیرضا). عاشق یخ، وقتی دلش یخ میخواد می دویه جلوی یخچال میگه دَخ (با کشش طولانی) آب = آپ عمه = عمَش هندونه = اندونه عجب = عجَ نه = نع مرسی = میس عزیزم= عسی باشه = یه چیزی بین باش و باچ ددَ  صدای گوسفند =...
23 شهريور 1393

رنگ انگشتی

به پیشنهاد یکی از دوستان واسه آوا رنگ انگشتی خریدم که ممنونم به خاطر این پیشنهاد، چون واقعاً  آوا خیلی خوشش اومد. روزی چند بار میاد سراغم و بهم می فهمونه که می خواد نقاشی کنه و اینکه آوا همه چیز رو می خواد مزش رو بچشه و چون روش نوشته خوراکی یکم خیالم راحت شد. البته وقتی می ذاشت دهنش جلوش رو می گرفتم ولی زیاد سختگیری نمی کردم. و به راحتی هم پاک می شه. من به آوا اجازه دادم روی دیوار حمام نقاشی کنه ولی از کاغذ الگوهای بزرگ که فرش هم کثیف نشه میشه استفاده کرد. اینم از شاهکارهایی که آوا خانوم خلق کرده!!!!   ...
31 مرداد 1393

ماکروفر

چند روز پیش خونه مامانم اینا بودیم می خواستم واسه آوا غذا گرم کنم که بخوره تا غذاشو گذاشتم تو ماکروفر؛ دیدم آوا مثل جت پرید و صندلیشو با زحمت آورد گذاشت جلوی کابینت رفت روش وایستاد در ماکروفرو باز کرد و بست و پیچ زمانو چرخوند و دکمه استارتو زد.   ...
31 مرداد 1393

سفر به همدان

روز سه شنبه 14 مرداد به همراه خونواده خودم به سمت همدان حرکت کردیم که آخر شب هم خونواده علیرضا به جمع ما پیوستند. این اولین سفر من و آوا به همدان بود. از محل کارم یه سوئیت گرفتم و تا جمعه اونجا بودیم. روز اول که بعد از خوردن جوجه کباب که توسط باباجونم درست شده بود و کمی استراحت به سمت بازار رفتیم.      روز بعد اول رفتیم گنجنامه     بعد رفتیم آرامگاه ابوعلی سینا     آرامگاه باباطاهر عریان     موزه نظری     روز سوم هم رفتيم غار عليصدر كه خيلي زيبا و جالب بود ولي به خاطر طولاني...
20 مرداد 1393

جوجه اردک

اینم از 2 تا جوجه اردک که خاله عاطفه واسه آوا خریده بود و آوا خیلی ذوق کرد و دوستشون داشت و کلی باهاشون سرگرم شد. ولی به دلیل نبود امکانات و جا، جوجه ها  مجبور شدن تشریف ببرن خونه خاله عاطفه ...        قیافه خاله عاطفه بعد از رد پیشنهاد اسکان جوجه ها ...
26 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای زندگی می باشد