آوا فرشته کوچولوی منآوا فرشته کوچولوی من، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

آوای زندگی

شیرین زبونی 2

یه شب موقع خواب بهم گفت گوشیتو بده گفتم موقع خواب از گوشی خبری نیست شروع کرد به گریه کردن من به گریش اهمیت ندادم دیدم یه گوشه نشسته دستاشو به صورت دعا گرفته با گریه میگه خدایا کمکم کن خدایا کمکم کن یه بار داشت به صورت خیالی با تلفن صحبت می کرد میگفت الو سلام وقتتون بخیرررر   مامانم میگه بهم گفت فلان کارو بکن منم گفت نه نمیشه، آوا جواب داده مامان منو بفهم یه مدت آوا صبحها بیدار میشد گریه میکرد میگفت منم میخوام بیام سرکار دلم برات تنگ میشه. گفتم یبار ببرمش دیگه کلی خوشش اومده بود چون همکارام خیلی باهاش بازی کردن و سرگرمش کردن، اول یخش باز نشده بود، کم کم شروع کرد به بلبل زبونی همکارم بهش گفت آوا چاییم سرد شد چیکار کنم آو...
25 شهريور 1394

باغ وحش

در پی تقاضای متعدد آوا برای دیدن حیوونا یروز بهاری بردیمش باغ وحش ارم. خیلی بهش خوش گذشت علاوه بر دیدن حیوونا دستگاههای بازی هم داشت که آوا سوار شد و بعد رفت استخر توپ و یه بستنی قیفی هم به بدن زدیم و در آخر هم درخواست اسباب بازی کرد که یه اتوی کوچولو براش خریدیم. در ضمن آوا از فیلها خیلی خوشش اومد و تا مدتها ادای خرطومشون رو درمی آورد و همچنین از میمون که روم به دیوار داشت دستشویی می کرد و آوا برای هر کس که می دید تعریف می کرد آبروی میمون بدبخت و می برد.    ...
22 تير 1394

چشمای پروانه ای

آوا اومد پیشم گفت مامان ببین چشممو. نگاش کردم دیدم برچسب چشمای پروانشو کنده چسبونده به چشمای خودش. خیلی جالب بودم برام. داداشم پیشنهاد داد موهاشو کوتاه کنه آوا هم استقبال کرد.   فیل خمیری مامان ساز  که عاجش یادم رفت آوا هم نذاشت فیل پا به این دنیا بزاره زود سواری ازش کشید. بعدم لهش کرد.   در حال بدنسازی لوکوموتیو آوا ساز آوا در انتظار سال تحویل 94 خونه مادربزرگ 13بدر 94 آوا وقتی شلخته بود  ...
22 تير 1394

شیرین زبونی های کوتاه

 یه بار خونه مامانم داشتم ظرف میشستم اومد پیشم گفت مامان تو زحمت نکش بزار مامان اعظم زحمت بکشه. هر شب موقع خواب ازم میپرسه مامان فردا نمیری سرکار. میگم چرا مامانی باید برم. با ناراحتی میگه نروووو من دلم برات تنگ میشه حموم که می برمش یا صورتشو کرم میزنم میگه آخیش حال اومدم موقع بلند شدن یا از پله بالا رفتن میگه یا علی مدد  یه روز صبح من تو اتاق خودمون خواب بودم و آوا هم تو اتاق خودش، بیدار شد صدا کرد ما مان گفتم بله. گفت بیا. گفتم تو بیا. گفت نه تو بیا من حال ندارم پاشم ...
13 تير 1394

و باز هم شیرین زبونی

دیشب موقع افطار برای آوا غذا آوردم.... گفت مامان تو بده. گفتم مامانی من دارم افطار می کنم بده بابایی بهت بده. بعد از کلی مقاومت قبول کرد که علیرضا بهش غذا بده بعد از چند تا قاشق یه دونه ماکارونی افتاد روی زمین  آوا یه قیافه حق به جانبی گرفت و گفت دیدی گفتم مامان بده تو بلد نیستی دیدی ریختی  من  علیرضا  آوا  ...
13 تير 1394

آب بازی

آوا عاشق ظرف شستن و آب بازی و حموم رفته. یعنی جرأت ندارم یه دونه ظرف تو سینک بذارم.  میگه بریم ظرف بشوریم اوناهاش ظرف داریم   یه بار که داشتیم با هم ظرف می شستیم، دیدم آوا خانوم پایین بیا نیست، گفتم مامانی آب گناه داره، تموم میشه ها، دیگه آب نداریم ظرف بشوریم، بریم حمام... هی از ما گفتن از آوا خانوم نشنیدن. دیدم که بیخیال نمیشه رفتم سراغ فلکه و اونو بستم گفت عه مامان آب تموم شد... گفتم ای وای دیدی گفتم آب تموم می شه خلاصه با ترفند و کلک آوردمش پایین بعد که فلکه رو باز کردم با خوشحالی و ذوق فراوون گفت مامان آب روشن شد چند روز بعد گفت مامان بریم حموم، گفتم مامان تازه رفتیم آب گناه ...
13 تير 1394

پوشک تعطیل

توی تعطیلات خرداد آوا رو از پوشک گرفتم قبلش باهاش صحبت کردم گفتم که بزرگ شدی و دیگه از فردا پوشکت نمی کنم. هر چند که مخالفت کرد ولی من از فردا شروع کردم. چند بار هم گفت که منو پوشک کن. این 3 روز تعطیلات سختی بود خیلی اذیت شدم ولی خداروشکر بعد از این سه روز خیلی خوب شد هر دو تا دستشوییش هم می گه. فقط مشکلم شباس که بعضی از شبها خودشو خیس می کنه چند بار سعی کردم بیدارش کنم ببرمش دستشویی ولی خیلی مقاومت می کنه و گریه می کنه نمی دونم چیکار کنم.... ...
3 تير 1394

شیراز و اصفهان

اردیبهشت فصل خوبی برای سفر به شهر زیبای شیرازه. اواخر اردیبهشت به اتفاق خانواده هامون به سمت شیراز حرکت کردیم که 2 شب رو هم در اصفهان گذروندیم.   اصفهان - نقش جهان   این روسری رو ازم خواست تا براش بخرم     منارجنبان     باغ پرندگان اصهان     پارک داخل هشت بهشت     سی و سه پل   آوا و مادربزرگها     شیراز - تخت جمشید   به نظرم آوا از تخت جمشید خیلی خوشش اومده بود چون واسه خودش همش گشت و گذار می کرد به کسی هم توجه نداشت.   ...
3 تير 1394

مستقل شدن

تصمیم گرفتم آوا رو تو عید که تعطیلم اتاقشو جدا کنم. ولی در اصل اتاق علیرضا رو جدا کردیم   چون حتماً باید پیشش بخوابم و براش قصه بگم تا بخوابه منم تا قبل از اینکه آوا بخوابه خواب می بره یعنی تا صبح توی یه تخت یه نفره مچاله می شیم. ولی بجاش علیرضا جاش باز شد   اینم یه نوعی مستقل شدنه دیگه ...
3 تير 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای زندگی می باشد