آوا فرشته کوچولوی منآوا فرشته کوچولوی من، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آوای زندگی

عکسهای یک ماهگی آوا کوچولو

فرشته کوچولو نمی دونی از اینکه کنارمونی چقدر خوشحالیم زندگی همه مونو تغییر دادی مامان بزرگا همش میگن نوه مونو بیار اینجا دلمون براش تنگ شده خلاصه سرت دعواست. با اینکه همه وقتمونو پر کردی و شبها نمی زاری بخوابیم ولی بازم شیرینه یه لبخند که می زنی انگار دنیارو بهمون دادن. یه مدت کوتاهم نمی بینمت دلم برات یه ذره می شه خیلی دوستت دارم عزیزم بوس ...
20 بهمن 1392

12 ماهگی آوا کوچولو

آوا ماکارونی خیلی دوست داره اینم مدرکش نونم همینطور علی الخصوص بربری این عروسکم بابایی واست خریده که هم قد خودته آوا در حال دیدن کارتون (چقدر متفکرانه...)     اینم سومین دندون آوا (16دی92 نیش زد)   قربونت برممممممممم من نفسممممممم   ...
17 دی 1392

اولین یلدای زندگی آوا

  کیک تولد هندونه ای   دیشب اولین یلدای زندگی آوای عزیزم بود که با تولد مامان با هم یکی شده بود  همگی با خانواده عمواینا خونه مامان بزرگ مهمون بودیم. آوا به خاطر اینکه مامان وقت نمی کرد زیاد پیشش باشه ناراحت و کم حوصله بود. موندم واسه تولدش چیکار کنم که سرحال باشه. راستی بابا دیشب کولاک کرده بود هم از طرف آوا و هم از طرف خودش حسابی مامان و خجالت داد و 2 تا کادوی خوشگل به مامان هدیه داد. دست بابایی درد نکنه. خیلی دوستتون دارم. امیدوارم  عمر دختر قشنگم مثل یلدا طولانی و پربرکت و با عزت باشه ...   ...
1 دی 1392

آوا کوچولو راه افتاد

بالاخره آوا کوچولو راه افتاد. نفس مامان دو سه روز که داره چند قدم راه می ره. دیروز تعداد قدمهایی که برداشت خیلی بیشتر از روزای قبل بود و کمتر خورد زمین. خونه مامانیاش که می ره همش از این اتاق به اون اتاق واسه خودش راه می ره. الهی فدای راه رفتنت بشم من نفسم   ...
24 آذر 1392

سلام به دختر قشنگم

11 ماهگیت مبارک دخترم. الان که دارم برات می نویسم پیشم نیستی آخه تو خونه مامانی هستی و من سرکار. همش عکساتو نگاه می کنم و قربون صدقت می رم. آخه هر روز شیرین تر و بامزه تر می شی. پیش مامانیا که می مونی کارای جدید بهت یاد می دن و من که میام خونه منو سورپرایز می کنی و منم با جیغ و فریاد قربون صدقت می رم و ماچ بارونت می کنم و توام به خوشحالی من می خندی. دیروز که رفتم دیدم مامانی یه چیز جدید بهت یاد داده.مامانی که می گه  آوا الهی شکر تو دوتا دستاتو می بری به آسمون و چند ثانیه نگه می داری و می یاری پائین. یا وقتی کلاغ پرو واست می خونیم انگشتت رو می زنی به زمین   و می بری هوا. یه بارم که فلشو از تو کشوی میز تلویزیون د...
18 آذر 1392

شیطون مامان و بابا

عشق مامانو بابا داره کم کمک بزرگ می شه و شیطونتر می شه. چشمک می زنه - ماما بابا  می گه - در کابینت ها و کشوها رو باز می کنه - موهاشو شونه می کنه - گوشی رو می زاره رو گوشش. مهر و می زاره رو سرش- دعوامون می کنه - زنگ خونه یا تلفن که می خوره هیجان زده می شه - لباشو غنچه می کنه بوس صدا دار می فرسته - انگشتشو می زاره کف دستش مثلا لی لی حوضک می کنه- یه مسواک نوزادی داره بهش می گی مسواک بزن ادای آدم بزرگارو درمیاره- میز و مبل و می گیره بلند می شه و چند قدم راه می ره- دستشم که ول می کنه چند قدم راه میره-| یه کاری که می خواد بکنه اول به ما نگاه می کنه ببینه عکس العمل ما چیه البته فرقی نمی کنه عکس العملمون چی باشه کار خود...
19 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای زندگی می باشد