آوا فرشته کوچولوی منآوا فرشته کوچولوی من، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آوای زندگی

شیرین زبونی 2

یه شب موقع خواب بهم گفت گوشیتو بده گفتم موقع خواب از گوشی خبری نیست شروع کرد به گریه کردن من به گریش اهمیت ندادم دیدم یه گوشه نشسته دستاشو به صورت دعا گرفته با گریه میگه خدایا کمکم کن خدایا کمکم کن یه بار داشت به صورت خیالی با تلفن صحبت می کرد میگفت الو سلام وقتتون بخیرررر   مامانم میگه بهم گفت فلان کارو بکن منم گفت نه نمیشه، آوا جواب داده مامان منو بفهم یه مدت آوا صبحها بیدار میشد گریه میکرد میگفت منم میخوام بیام سرکار دلم برات تنگ میشه. گفتم یبار ببرمش دیگه کلی خوشش اومده بود چون همکارام خیلی باهاش بازی کردن و سرگرمش کردن، اول یخش باز نشده بود، کم کم شروع کرد به بلبل زبونی همکارم بهش گفت آوا چاییم سرد شد چیکار کنم آو...
25 شهريور 1394

شیرین زبونی های کوتاه

 یه بار خونه مامانم داشتم ظرف میشستم اومد پیشم گفت مامان تو زحمت نکش بزار مامان اعظم زحمت بکشه. هر شب موقع خواب ازم میپرسه مامان فردا نمیری سرکار. میگم چرا مامانی باید برم. با ناراحتی میگه نروووو من دلم برات تنگ میشه حموم که می برمش یا صورتشو کرم میزنم میگه آخیش حال اومدم موقع بلند شدن یا از پله بالا رفتن میگه یا علی مدد  یه روز صبح من تو اتاق خودمون خواب بودم و آوا هم تو اتاق خودش، بیدار شد صدا کرد ما مان گفتم بله. گفت بیا. گفتم تو بیا. گفت نه تو بیا من حال ندارم پاشم ...
13 تير 1394

و باز هم شیرین زبونی

دیشب موقع افطار برای آوا غذا آوردم.... گفت مامان تو بده. گفتم مامانی من دارم افطار می کنم بده بابایی بهت بده. بعد از کلی مقاومت قبول کرد که علیرضا بهش غذا بده بعد از چند تا قاشق یه دونه ماکارونی افتاد روی زمین  آوا یه قیافه حق به جانبی گرفت و گفت دیدی گفتم مامان بده تو بلد نیستی دیدی ریختی  من  علیرضا  آوا  ...
13 تير 1394

آب بازی

آوا عاشق ظرف شستن و آب بازی و حموم رفته. یعنی جرأت ندارم یه دونه ظرف تو سینک بذارم.  میگه بریم ظرف بشوریم اوناهاش ظرف داریم   یه بار که داشتیم با هم ظرف می شستیم، دیدم آوا خانوم پایین بیا نیست، گفتم مامانی آب گناه داره، تموم میشه ها، دیگه آب نداریم ظرف بشوریم، بریم حمام... هی از ما گفتن از آوا خانوم نشنیدن. دیدم که بیخیال نمیشه رفتم سراغ فلکه و اونو بستم گفت عه مامان آب تموم شد... گفتم ای وای دیدی گفتم آب تموم می شه خلاصه با ترفند و کلک آوردمش پایین بعد که فلکه رو باز کردم با خوشحالی و ذوق فراوون گفت مامان آب روشن شد چند روز بعد گفت مامان بریم حموم، گفتم مامان تازه رفتیم آب گناه ...
13 تير 1394

شیرین زبونی

تا چند ماه پیش میگفتم کی میشه آوا حرف بزنه و شیرین زبونی کنه حالا ....     وقتی از دستش عصبانی یا ناراحت می شم می گه بلو سلکال -  بلو سلکال ( برو سرکار) یه روز صبح که داشتم میرفتم سرکار بیدار شد منو با لباسهای اداره دید شروع کرد گریه کردن نلو نلو سلکال گفتم مامان بره سرکار زود بیاد گفت نه نلو گفتم برم پول بیارم برات بستنی بخرم نه نلو بستنی دالیم  دیشب داشتم از بیخوابی غش می کردم آوا خانوم تازه شیطونیش گل کرده بود می خواستم پوشک و لباساشو عوض کنم بعد بخوابیم مجبور شدم کلی از لباسش تعریف کنم تا بیاد بپوشه وقتی پیرهنشو تنش کردم یه نگاهی به خودش کرد و گفت عروس شدممممم   بنده هم چرت زنان غش ...
19 بهمن 1393

کلماتی که آوا میگه

درست بر خلاف اینکه آوا کوچولو زود راه افتاد و حرکتهاش زودتر از سنش بود ولی تو حرف زدن یک کم تنبله  ولی می گن اینایی که دیر حرف می زنن بعداً مخ آدمو می خورن  به هر حال بچه ها با هم فرق دارن دیگه یه مدتی به همه می گفت مامان، در حال حاضر عاطفه (خاله اش) رو آبده و حجت (داییش) رو حجَ صدا می کنه به بقیه مامان میگه، به باباش هم جدیداً میگه عَضا (علیرضا). عاشق یخ، وقتی دلش یخ میخواد می دویه جلوی یخچال میگه دَخ (با کشش طولانی) آب = آپ عمه = عمَش هندونه = اندونه عجب = عجَ نه = نع مرسی = میس عزیزم= عسی باشه = یه چیزی بین باش و باچ ددَ  صدای گوسفند =...
23 شهريور 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای زندگی می باشد