و باز هم شیرین زبونی
دیشب موقع افطار برای آوا غذا آوردم....
گفت مامان تو بده. گفتم مامانی من دارم افطار می کنم بده بابایی بهت بده.
بعد از کلی مقاومت قبول کرد که علیرضا بهش غذا بده بعد از چند تا قاشق یه دونه ماکارونی افتاد روی زمین
آوا یه قیافه حق به جانبی گرفت و گفت دیدی گفتم مامان بده تو بلد نیستی دیدی ریختی
من
علیرضا
آوا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی