شیرین زبونی های کوتاه
یه بار خونه مامانم داشتم ظرف میشستم اومد پیشم گفت مامان تو زحمت نکش بزار مامان اعظم زحمت بکشه.
هر شب موقع خواب ازم میپرسه مامان فردا نمیری سرکار. میگم چرا مامانی باید برم. با ناراحتی میگه نروووو من دلم برات تنگ میشه
حموم که می برمش یا صورتشو کرم میزنم میگه آخیش حال اومدم
موقع بلند شدن یا از پله بالا رفتن میگه یا علی مدد
یه روز صبح من تو اتاق خودمون خواب بودم و آوا هم تو اتاق خودش، بیدار شد صدا کرد مامان گفتم بله. گفت بیا. گفتم تو بیا. گفت نه تو بیا من حال ندارم پاشم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی