آوا فرشته کوچولوی منآوا فرشته کوچولوی من، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

آوای زندگی

از شیر گرفتن

این پست باید قبل از پستهای دیگه میذاشتم یه کم دیر شد یک ماه قبل از تولد 2 سالگی آوا تصمیم گرفتم آوا رو از شیر بگیرم خیلی دو دل بودم چون واقعاً آوا به شیرم وابسته بود ولی بالاخره باید این کارو می کردم خودمم خیلی اذیت می شدم یعنی تا از سرکار می رسیدم وارد خونه می شدم شروع به شیر خوردن میکرد تا مینشستم زمین یا دراز می کشیدم میومد سراغم. شبها هم چند بار تا صبح بیدار می شد و شیر میخورد منم که باید صبح میرفتم سرکار  خلاصه با صبر زرد از شیر گرفتمش براش یه استخر توپ کوچولو خریدم که یه کم سرش گرم بشه و کمتر بهونه بگیره تقریباً 2 - 3 روز طول کشید تا بیخیال شیر شد یه کم بیتابی و گریه کرد ولی شیر پاستوریزه توی شیشه رو جایگزین کردم سعی ...
30 دی 1393

والا زمان ما...

زمان ما، اول صبح ما رو مثل ساندویچ قنداق می کردن و آخر شب اگه وقت می شد یسری بهمون می زدن...   اما الان پوشک دخترونه!!!! جان!!!!!! کم مونده فقط براش فن بزارن با یک لوله خروجی!!!!!!! این بار که علیرضا رفته بود مثل همیشه چند تا بسته هاگیز بخره آقای فروشنده بهش هاگیز دخترونه پیشنهاد کرده بود که با استقبال زیادی از طرف آوا مواجه شد.     *ولی قسمت اول رو شوخی کردم از مامان مهربونم به خاطر زحمتهایی که برام کشیده خیلی ممنونم... ...
26 تير 1393

دکترین متخصص

آوا 3 - 4 شب بود که تب خیلی بالایی داشت. اولین شب که ساعت 4 صبح اومدم بهش شیر بدم از داغی صورتش از جا پریدم. علیرضا هم که شب کار بود می خواستم ببرمش بیمارستان که مامانم اومد و پاشویش کرد و استامینوفن بهش داد یه کم تبش اومد پایین تا اینکه علیرضا اومد بردیمش بیمارستان. دکترم زحمت کشید و همون استامینوفن بهش داد. دوباره فرداش دیدم خوب نشد بردمش یه دکتر دیگه که گفت گلوش عفونت داره (ما که ندیدیم) بهش شیاف و چرک خشک کن داد. بگذریم که با کلی غصه و ناراحتی شیاف زدم و آوا هم طوری نگام می کرد که دارم آزارش می دم بعدشم کلی گریه می کرد. خلاصه بعد از 3 - 4 روز تب و بی حالی بدنش ریخت بیرون و دونه های قرمز ریز زد و خدا رو شکر بهتر شد. مادرشوهرم بند...
8 ارديبهشت 1393

تعطیلات خواب آور

به صورت خلاصه خدمتتون عرض کنم که من و آوا دوتایی 15 روز خوابیدم. آی چسبید آی چسبید... تلافی همه بی خوابیهامو درآوردم با آوا تا لنگ ظهر می خوابیدیم بعد ناهار می خوردیم علیرضا که از سرکار می یومد (کل عیدو بنده خدا سرکار بود) سه تایی دوباره می خوابیدیم   وسط مسطها یه چند تا عید دیدنی هم به زور رفتیم و دوباره خوابیدیم. بعد از 15 روز خوردن و خوابیدن چه زوری داشت رفتن سرکار   شب 13 فروردین رفتیم خونه فامیلهای علیرضا که فرداش بریم باغشون . 13بدرم که رفتیم باغ و آوا هم کلی آتیش سوزوندو منم به دنبال آوا که بلایی سر خودش نیاره. آقای پدرم که نمی دونم کی می خواد حس پدرانه اش گل کنه و به بنده کمک کنه. آخه یه آدم چقدر &n...
21 فروردين 1393

سال 93

  اندر دل من مها دل‌افروز تویی یاران هستند و لیک دلسوز تویی شادند جهانیان به نوروز و به عید عید من و نوروز من امروز تویی   سال نو همه دوستای وبلاگیم مبارک. امیدوارم سال 93 سال خوبی واسه همه و همچنین آوای من باشه.   ...
2 فروردين 1393

دندونهای پنجم و ششم و هفتم و هشتم

جای دندون پنجم آوا قبلا سفید شده بود ولی تا دیروز نیش نزده بود دیروز 13 اسفند دیدم دندون پنجمش (بالا) و دندون ششم (پایین) نیش زده. یعنی پایین 4 تا دندون و بالا هم 2 تا. مبارک باشه دختر گلم.   2 تادندونهای جلویی بالا آوا کوچولو هم نیش زد. دندون هفتم   18 و هشتم 20 اسفند92. ...
14 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای زندگی می باشد