آوا فرشته کوچولوی منآوا فرشته کوچولوی من، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آوای زندگی

چشمای پروانه ای

آوا اومد پیشم گفت مامان ببین چشممو. نگاش کردم دیدم برچسب چشمای پروانشو کنده چسبونده به چشمای خودش. خیلی جالب بودم برام. داداشم پیشنهاد داد موهاشو کوتاه کنه آوا هم استقبال کرد.   فیل خمیری مامان ساز  که عاجش یادم رفت آوا هم نذاشت فیل پا به این دنیا بزاره زود سواری ازش کشید. بعدم لهش کرد.   در حال بدنسازی لوکوموتیو آوا ساز آوا در انتظار سال تحویل 94 خونه مادربزرگ 13بدر 94 آوا وقتی شلخته بود  ...
22 تير 1394

چی بگم والا!!!

یکی از مشغله های فکری آوا اینکه کفشهای عروسکشو پاش کنه یا توی روروئکه عروسکش بشینه. هر دفعه کفشهای عروسکشو میاره و عوم عوم می کنه و پاهاشو نشون میده که پام کن؛ من نمی دونم واقعا چجوری بگم که دختر من، درسته که پاهات کوچیکه اما نه اینقدرررررررر!!!!   یا این روروئک   ...
27 خرداد 1393

پستونک

  چند روز پیش در فریرز رو باز کردم تا یه چیزی واسه شام درست کنم یهو دیدم آوا مثل جت اومد از در فریزر یه چیزی برداشت و در رفت. رفتم دنبالش ببینم چی برداشته دیدم خوشحال و خندون پستونک یخ زده اشو گذاشت دهنش اون وقت بود که فهمیدم  روز قبلش که در فریزرو بستم چرا انقدر خودشو به در و دیوار زد که باز کنم ولی من اعتنا نکردم نگو بچه پستونکشو گذاشته بوده تو فر یزر بنده ندیدم   چه کنم که زبونتو نمی فهمم مادر ...
2 ارديبهشت 1393

آوا به روایت تصویر

آوا و روزهای برفی   خواب کریر به یاد نوزادی   آرایش و شینیون آوا   خونه تکونی عید   آوا و دوقلوها     جان! یعنی چی آخه؟!!!     خرابکاری   بافتنیهای مامان بزرگ       کشف صدای عروسک     تلفن همراه   فرار از عکس   حمله به دوربین   ننه آوا ...
2 اسفند 1392

تاب بیچاره

روز اول   روز دوم روز سوم     روز چهارم     روز بعد هم خودتون حدس بزنید دیگه! مسلماً همون یدونه چشمم از کاسه در میاره. تاب بیچاره! جالب اینجاست که هر چی دنبال اجساد چشم و چال تاب می گردم پیدا نمی کنم فکر  کنم می خوردش!!!! اینجا هم که خواب بود وگرنه معلوم نبود چه بلای دیگه ای سر تاب می اومد!! ...
2 اسفند 1392

مخفیگاه آوا

یعنی سکته کردما یه لحظه سرم گرم شد دیدم آوا نیست هر چی هم صداش کردم جواب نمی داد نگو قبلاً مادربزرگ با بچه قایم موشک بازی کرده بنده از همه جا بی خبر!!! دیدم پاهاش از زیر مبل پیداست تازه دوزاریم افتاد خانوم قایم شده!!! ...
2 اسفند 1392

دمپایی کرمی

چند وقتی بود که آوا پا تو کفش من، ببخشید تو دمپایی روفرشیهای من می کرد تا اینکه یکی از همکارام که در جریان بود زحمت کشید یه جفت دمپایی واسه آوای من خرید. اول که دمپاییها رو دید کلی ذوق کرد ولی چون واسش بزرگ بود زیاد نمی تونست باهاش راه بره چند قدم میرفت یکیش درمی اومد بعد با اشاره به دمپایی میگفت هوم یعنی دراومد پام کن. اونو پاش کردم اون یکی دراومد دوباره گفت هوم گفتم چشم دوباره پاش کردم... و این داستان چند دقیقه ای ادامه داشت که من تقریبا داشتم از نشون دادن دمپاییها پشیمون میشدم که خوشبختانه دلشو زد و بی خیال ماجرا شد و اکنون دمپایی ها به گوشه ای افتاده اند...   ...
23 بهمن 1392

دست زدن ممنوع

دیشب داشتم پوشک آوا رو عوض می کردم یهو دستشو آورد به سمت پوشک. گفتم نه دست زدن ممنوع!  دیدم آوا انگشتشو آورد بالا به سمت چپ و راست تکون داد   اول فکر کردم اشتباه دیدم دوباره تکرار کردم دست زدن ممنوع! دیدم دوباره این کارو تکرار کرد.   نمی دونم کی این کارو انجام  دادم که خانم یاد گرفته. عجب دور و زمونه ای شده.   ...
20 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای زندگی می باشد