هر روز که می گذره آوا کوچولو کارهای جدیدی انجام می ده من و بابایی هم کلی ذوق می کنیم. اولین بار اواخر چهار ماهگیش بود که با صدای بلند خندید و قهقهه زد که ما هم با خنده هاش می خندیدیم. چهره هایی که برای اولین بار می بینه غریبی می کنه اول بغض می کنه بعد میزنه زیر گریه و گوله گوله اشک می ریزه تا بغل مامان و بابا نیاد آروم نمی شه. رنگ زرد رو خیلی دوست داره چشماش با یکی از عروسکهای آویز تختش که زردرنگه می چرخه. کلمه های نامفهوم می گه و با خودش بازی می کنه. پستونک و شیشه شیر رو خودش میذاره دهنش. عاشق آهنگ تاب تاب عباسیه در هر حالتی که باشه خودشو تکون می ده. اولین مسافرتش هم بابلسر خرداد ماه به اتفاق مامان بزرگها و بابابزرگها، عموها و عمه و دایی بو...