آوا فرشته کوچولوی منآوا فرشته کوچولوی من، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

آوای زندگی

جزیره کیش - اسفند 93

دومین سفر ما و اولین سفر آوا به جزیزه کیش، تقریباً اواسط اسفند بود  که به این سفر رفتیم. خیلی خوب بود. فرودگاه کیش   ساحل کیش شهر زیرزمینی کاریز   کشتی یونانی   کشتی نوید   کشتی آکواریوم محوطه هتل   پارک کنار پاساژ مروارید برای پارک دلفینها و باغ پرندگان هم بلیط گرفتیم ولی به خاطر مشکلی که توی تاریخ بلیط بود متأسفانه موفق به رفتن به اونجا نشدیم.  ...
3 تير 1394

شیرین زبونی

تا چند ماه پیش میگفتم کی میشه آوا حرف بزنه و شیرین زبونی کنه حالا ....     وقتی از دستش عصبانی یا ناراحت می شم می گه بلو سلکال -  بلو سلکال ( برو سرکار) یه روز صبح که داشتم میرفتم سرکار بیدار شد منو با لباسهای اداره دید شروع کرد گریه کردن نلو نلو سلکال گفتم مامان بره سرکار زود بیاد گفت نه نلو گفتم برم پول بیارم برات بستنی بخرم نه نلو بستنی دالیم  دیشب داشتم از بیخوابی غش می کردم آوا خانوم تازه شیطونیش گل کرده بود می خواستم پوشک و لباساشو عوض کنم بعد بخوابیم مجبور شدم کلی از لباسش تعریف کنم تا بیاد بپوشه وقتی پیرهنشو تنش کردم یه نگاهی به خودش کرد و گفت عروس شدممممم   بنده هم چرت زنان غش ...
19 بهمن 1393

از شیر گرفتن

این پست باید قبل از پستهای دیگه میذاشتم یه کم دیر شد یک ماه قبل از تولد 2 سالگی آوا تصمیم گرفتم آوا رو از شیر بگیرم خیلی دو دل بودم چون واقعاً آوا به شیرم وابسته بود ولی بالاخره باید این کارو می کردم خودمم خیلی اذیت می شدم یعنی تا از سرکار می رسیدم وارد خونه می شدم شروع به شیر خوردن میکرد تا مینشستم زمین یا دراز می کشیدم میومد سراغم. شبها هم چند بار تا صبح بیدار می شد و شیر میخورد منم که باید صبح میرفتم سرکار  خلاصه با صبر زرد از شیر گرفتمش براش یه استخر توپ کوچولو خریدم که یه کم سرش گرم بشه و کمتر بهونه بگیره تقریباً 2 - 3 روز طول کشید تا بیخیال شیر شد یه کم بیتابی و گریه کرد ولی شیر پاستوریزه توی شیشه رو جایگزین کردم سعی ...
30 دی 1393

تولد دو سالگی

  د نیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز تنها بهانه برای خندیدن من است... امروز را با هم لبخند می زنیم.... ...نگاهت را قاب میگیرم در پس آن لبخند، که به من شور و نشاط زندگی می بخشد... امروز روز توست تولدت مبارک عزیزترینم      امسال برخلاف پارسال تصمیم گرفتم یه مهمونی کوچیک با مامان بزرگها و بابابزرگها، خاله، عمه و عموها و دایی برای آوا بگیرم. اینجوری هم خودم کمتر اذیت میشم هم دخترم آخه پارسال خیلی بهم سخت گذشت آوا کوچیک بود و مهمونها زیاد.... ولی امسال به همه امون خوش گذشت به خصوص من و آوا. وقتی از چیزی خوشش میاد میگه بازم بازم، فردای تولدش بهش گفتم مام...
22 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای زندگی می باشد