آوا فرشته کوچولوی منآوا فرشته کوچولوی من، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

آوای زندگی

تولد کفشدوزکی آوا کوچولو

همونطور که حدس می زدم آوا خانوم روز تولدش سنگ تموم گذاشتو حسابی نق زد و گریه کرد و ناآروم بود. البته می گن تو این سن همه بچه ها اینطورین. به هر حال خوشحالم که تولد یکسالگی خوبی برگزار شد. امیدوارم که یادگاری خوبی واسه دخترم بمونه و بدونه که مامان و بابا عاشقانه دوستش دارن.    کارت دعوت کفشدوزکی آوا   ساعت تولد آوا   کیک تولد کفشدوزکی آوا   میز عصرونه (الویه، پیراشکی گوشت، ژله و کرم کارامل و...)   گیفت تولد مهمونا   کادوهای تولد آوا: 3 تا...
8 بهمن 1392

آتلیه یک سالگی آوا

17 دی ماه یک روز قبل از تولد آوا، منو و بابایی با خاله عاطفه، آوا کوچولو رو بردیم آتلیه. از بین حدود 400 - 500 تا عکس فقط چند تا عکس پیدا کردیم که آوا نق نمی زد و گریه نمی کرد. ما و عکاس اینقدر شکلک درآوردیم و بالا پایین پریدیم تا آوا خانم یه عکس بدون گریه داشته باشه لبخند که بخوره تو ملاجمون. قیافه ما بعد از آتلیه          ...
6 بهمن 1392

تولد بابا علیرضا

دیشب تولد بابایی بود چون درگیر کارهای تولدت بودم یه تولد کوچولو واسه بابایی گرفتیم مامانی شام گذاشت منم یک کیک خوشگل گرفتم بردم مامانی و بابایی و دایی حجتم اومدن. با عمو ایمان هماهنگ کردم که وقتی بابایی نزدیک خونه شد خبر بده. تا بابایی از سر کار اومد و رسید دم در، زودی شمع های کیک و فشفشه ها رو روشن کردیم برقها رو خاموش کردیم و آهنگ تولد مبارک رو گذاشتیم و درو باز کردیم همه باهم جیغ زدیم گفتیم تولدت مبارک تا بابا اومد ذوق کنه و یه قر بده، دیدیم آوا خانم از ترس جیغ ما، از گریه ریسه  رفته و گوله گوله اشک میریزه. خلاصه اینم از تولد بابایییییییی. عکسارو به زودی می زارم درگیر کارای تولدتم عزیزمممممممممممم. ...
22 دی 1392

تولد یکسالگیت مبارک نفسم هوررررررررررررررررررررا

    همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است   چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟ فرشته ای فقط در قالب یک انسان   تولدت مبارک همه زندگی مامان باورم نمیشه دختر  کوچولوی من یکساله شده. یکسال از اون روزهایی که انتظار اومدنتو با بابایی می کشیدیم گذشت. اصلاً نمی تونم روزهایی که تو نبودی رو تصور کنم.  خدایا به خاطر این هدیه زیبا شکر، دخترم آوا رو به تو می سپرم تا آخر دنیا مواظبش باش. عاشقتم..... قراره 26 ام یه تولد حسابی واست بگیرم به زودی عکسهای تولد یکسالیت رو  تو وبت میزارم نفسم.  ...
18 دی 1392

12 ماهگی آوا کوچولو

آوا ماکارونی خیلی دوست داره اینم مدرکش نونم همینطور علی الخصوص بربری این عروسکم بابایی واست خریده که هم قد خودته آوا در حال دیدن کارتون (چقدر متفکرانه...)     اینم سومین دندون آوا (16دی92 نیش زد)   قربونت برممممممممم من نفسممممممم   ...
17 دی 1392

18 دی تولد آوا کوچولو

سلام عزیز مامان دیروز رفتم دکتر قرار شد یه روز دیگه به دنیا اومدنت عقب بیفته یعنی 18 دی. عیب نداره آخه هر چی بیشتر تو شکم مامانی باشی واست بهتره دختره گلم. داشتم درس می خوندم آخه یه هفته بعد از تولدت امتحانام شروع می شه ولی مگه می زاری من درس بخونم انقدر تکون می خوری که حواسم پرت می شه منم کلی ذوق می کنم. سر کلاسم همینطوری بودی همش تکون می خوردی خوب حوصلت سر می رفت دیگه دوست داشتی بازی کنی دخترم. ترم پیش همه نمره هام 20 شد بچه های دانشگاه می گفتن به خاطر اینکه دخترت بهت تقلب می رسونه. اما این ترم سر امتحانا همراهم نیستی بهم دلگرمی بدی. راستی هر وقت تکون می خوردی به بابایی می گفتم تا ببینه اما تا بابایی دستشو می ذاشت روی شکمم دیگه تکون ن...
13 دی 1392

اولین یلدای زندگی آوا

  کیک تولد هندونه ای   دیشب اولین یلدای زندگی آوای عزیزم بود که با تولد مامان با هم یکی شده بود  همگی با خانواده عمواینا خونه مامان بزرگ مهمون بودیم. آوا به خاطر اینکه مامان وقت نمی کرد زیاد پیشش باشه ناراحت و کم حوصله بود. موندم واسه تولدش چیکار کنم که سرحال باشه. راستی بابا دیشب کولاک کرده بود هم از طرف آوا و هم از طرف خودش حسابی مامان و خجالت داد و 2 تا کادوی خوشگل به مامان هدیه داد. دست بابایی درد نکنه. خیلی دوستتون دارم. امیدوارم  عمر دختر قشنگم مثل یلدا طولانی و پربرکت و با عزت باشه ...   ...
1 دی 1392

آوا کوچولو راه افتاد

بالاخره آوا کوچولو راه افتاد. نفس مامان دو سه روز که داره چند قدم راه می ره. دیروز تعداد قدمهایی که برداشت خیلی بیشتر از روزای قبل بود و کمتر خورد زمین. خونه مامانیاش که می ره همش از این اتاق به اون اتاق واسه خودش راه می ره. الهی فدای راه رفتنت بشم من نفسم   ...
24 آذر 1392

سلام به دختر قشنگم

11 ماهگیت مبارک دخترم. الان که دارم برات می نویسم پیشم نیستی آخه تو خونه مامانی هستی و من سرکار. همش عکساتو نگاه می کنم و قربون صدقت می رم. آخه هر روز شیرین تر و بامزه تر می شی. پیش مامانیا که می مونی کارای جدید بهت یاد می دن و من که میام خونه منو سورپرایز می کنی و منم با جیغ و فریاد قربون صدقت می رم و ماچ بارونت می کنم و توام به خوشحالی من می خندی. دیروز که رفتم دیدم مامانی یه چیز جدید بهت یاد داده.مامانی که می گه  آوا الهی شکر تو دوتا دستاتو می بری به آسمون و چند ثانیه نگه می داری و می یاری پائین. یا وقتی کلاغ پرو واست می خونیم انگشتت رو می زنی به زمین   و می بری هوا. یه بارم که فلشو از تو کشوی میز تلویزیون د...
18 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوای زندگی می باشد