اوایل مهر بود که آوا رو بردم آرایشگاه قبلش به خاله عاطفه گفته بودم که حسابی بخوابوندش و غذا بهش بده که موقع کوتاه کردن کج خلقی نکنه، منم یک عروسک کوچولو براش خریدم به عنوان جایزه بهش بدم و سرشم باهاش گرم بشه، اتفاقاً هم خیلی کارساز بود و تا اومد مقاومت کنه عروسک و بهش دادم و کلی ذوق کرد. بعد آرایشگاه رفتیم خونه مامانم و بعد از کلی قربون صدقه رفتن خانواده، آوا با به هم زدن 2 تا انگشتاش گزارش داد که موهاشو چجوری براش قیچی کردن ...