آوای شیطون بلا
دیروز رفتم خونه دیدم موهای خاله عاطفه سیخ سیخ شده رنگ به رو نداره.... به خاطر اینکه سرکار می رم آوا یا باید بره خونه مامان بزرگها یا یکی بیاد پیشش دلم نمی یاد ببرم مهد کودک هنوز کوچولوه. از قضا دیروز خاله عاطفه اومده بود پیشش.... خلاصه پرسیدم چی شده گفت دخترت امروز دیوونم کرده از بس شیطونی کرده تا در یخچال و باز کردم نفهمیدم کی یک تخم مرغ برداشت تا اومدم ازش بگیرم پرت کرد رو فرش آشپزخونه شکست...... یک پیاله شکست و.... هنوز حرفش تموم نشده بود گفتم شوخی می کنی تازه فرشو داده بودم قالیشویی الان بوی گند خونه رو برمی داره یهو قیافه عاطفه رو دیدم دلم براش سوخت آخه دیگه داشت از حال می رفتگفتم اشکال نداره فدای سرت. حالا ببین من هر روز از دست این دختر شیطون چی می کشم کار بیرون و کار خونه و آوای شیطون هم که واسه خودش پروژه ای......
چند روز پیش از بنگاه اومدن خونمونو ببینم آوا وایساد جلوی بنگاهی با حالت دعوا انقدر به طرف اه اه کرد که بنگاهی رفت و پشت سرشم نگاه نکرد.
خدا رو شکر یه چند وقتیه که آوا بهتر شده احساس می کنیم دیگه از اون کوچولویی دراومده آخه آوا از اون بچه های بدقلق بود باید همش باهاش بازی می کردی و سرشو گرم می کردی از اون بچه ها نیست که سرش با یه مشت اسباب بازی گرم بشه و به کسی کاری نداشته باشه همش نق می زنه منم که از صبح خونه نبودم تو خونه یه عالمه کار دارم شبها که چند بار بیدار می شه که شیر بخوره خلاصه یک سالی هست که خواب ندارم ولی وقتی هم که ازش دورم له له می زنم که ببینمش چکنیم دیگه مادریم ........